#ماه_بنفشم

#Maah_Banafsham

#part8

#ارسلان:
بعد نیم ساعت اومدم بیرون
با همون حوله لش کردم رو تخت
که نمیدونم کی چشمام گرم شد و خوابم برد
3 hours later
با صدای زنگ گوشیم از خواب پریدم
هوفففف
گوشیمو برداشتم که دیدم محرابه
جواب دادم
=به اقا ارسلان چه عجب جواب دادین؟؟؟؟
_بله محراب(با صدای خوابالو)
=ساعت خواب،خونه ای؟؟
_اره
=پس من دارم میام پیشت
_اوکی
بعد از خدافظی قط کردم
پاشدم یه لباس راحتی پوشیدم
رفتم سمت گوشیمو ورش داشتم
همینطور که میرفتم تو پذیرایی داشتم گوشیمو چک میکردم که دوباره محراب زنگ زد
_جان
=داداش چیزی لازم نداری؟؟
_نه بیا
=باش پس فعلا خدافظ
بدون خدافظی قط کردم
رفتم سمت TV و روشنش کردم
یکم گذشت که صدای ایفون بلند شد
درو زدم که دیدم محراب با عجله داره میاد بالا
_چته یواش تر
=سلام
_سلام بیا تو
محراب اومد داخل بعد رفت به سمت کاناپه
_چای میخوری یا قهوه؟؟
=گزینه سوم،آب
_باشه(با یکم خنده)
براش اب اوردم که یه ضرب همشو خورد
=دستت درد نکنه
_خاهش،چیشد بعد این مدت یه سر به ما زدی؟؟
=...
دیدگاه ها (۰)

#ماه_بنفشم

#ماه_بنفشم

#ماه_بنفشم

#ماه_بنفشم

رمان بغلی من پارت۱۰۹و۱۱۰و۱۱۱ ارسلان: لبخند خبیثی رو لبم نشست...

عاشق یه خلافکار شدم پارت ۵فرداتوی خواب ناز بودم که(صدای آرام...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط